مي نويسم با قلمي شكسته با قلبي اكنده از درد
مي نويسم از لحظه هاي تنهائي ام از لحظه هاي انتظار
مي نويسم از سياهي چشمانش از آتشي كه نگاهش بر قلب من نشانده
از تموم دنيا و دارو ندارش
شونه هاتو كم دارم براي بارش
زخمي خنجر زهر اگين يارم
تو كه تازه اومدي تنها نزارم
به چشام خوب خيره شو ببين چه پيرم
منو درياب خوبه من دارم مي ميرم
ديگه حتي نائي نيست براي خوندن
خيلي وقته تو سكوت غم اسيرم
يك لحظه خوبي به من بده
از من بگير روح و تنم
براي يك لحظه خوشي
به هر دري در مي زنم
برگردون عمر رفته را
حتي واسه يه ثانيه
دلخور شدم حتي دروغ
از من مگه چي باقيه
من از او مي نويسم از او كه نقش تنهاي ام است در شلوغي يك مهماني
از عذاب و رنجي كه قلبش قلبم را درسياهي يه شهر به فراموشي نشسته
مي نويسم مي نويسم كه بداند دلي چشم انتظارش سر اين كوچه نشسته
مي نويسم مي نويسم ايستاده از تو اي قامت رعناي لحظه هاي زيبايم
غربتم را اشنائي كن با بهارم
روزام و درياب عزيز دور شد قطارم
حالا يك ثانيه به جز اين
هيچ توقعي از اين روزا ندارم
توي تاريكي شب مهتاب من باش
تو بمون تعبير خواب من باش
تو كه مي دوني بدونه تو ميميرم
انتهاي قصه عذاب من باش
مي نويسم از لحظه هاي تنهائي ام از لحظه هاي انتظار
مي نويسم از سياهي چشمانش از آتشي كه نگاهش بر قلب من نشانده
از تموم دنيا و دارو ندارش
شونه هاتو كم دارم براي بارش
زخمي خنجر زهر اگين يارم
تو كه تازه اومدي تنها نزارم
به چشام خوب خيره شو ببين چه پيرم
منو درياب خوبه من دارم مي ميرم
ديگه حتي نائي نيست براي خوندن
خيلي وقته تو سكوت غم اسيرم
يك لحظه خوبي به من بده
از من بگير روح و تنم
براي يك لحظه خوشي
به هر دري در مي زنم
برگردون عمر رفته را
حتي واسه يه ثانيه
دلخور شدم حتي دروغ
از من مگه چي باقيه
من از او مي نويسم از او كه نقش تنهاي ام است در شلوغي يك مهماني
از عذاب و رنجي كه قلبش قلبم را درسياهي يه شهر به فراموشي نشسته
مي نويسم مي نويسم كه بداند دلي چشم انتظارش سر اين كوچه نشسته
مي نويسم مي نويسم ايستاده از تو اي قامت رعناي لحظه هاي زيبايم
غربتم را اشنائي كن با بهارم
روزام و درياب عزيز دور شد قطارم
حالا يك ثانيه به جز اين
هيچ توقعي از اين روزا ندارم
توي تاريكي شب مهتاب من باش
تو بمون تعبير خواب من باش
تو كه مي دوني بدونه تو ميميرم
انتهاي قصه عذاب من باش
نظرات شما عزیزان:
سلام.وب قشنگی داری.